جدول جو
جدول جو

معنی پوست برکندن - جستجوی لغت در جدول جو

پوست برکندن
(وَ رَ)
سلخ. پوست بازکردن. مخن. محش. (منتهی الارب) :
بردران ای دل تو ایشان را مایست
پوستشان بر کن کشان جز پوست نیست.
مولوی.
چون فرومانی بسختی تن بعجز اندر مده
دشمنان را پوست بر کن دوستان را پوستین.
(گلستان).
سلق فلاناًبسوط، پوست بر کند فلان را بتازیانه. (منتهی الارب). متقوب، پوست برکنده از خارش و گز. تمشق، پوست کنده شدن شاخ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(پَ / پِ گَ دی دَ)
ترک چیزی کردن. (از غیاث) (از آنندراج) :
کم کم از داغ بتان برکنده ام دست نیاز
اندک اندک نقد بسیاری بدست آورده ام.
مولانا لسانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وُ حَ)
پوست باز کردن. پوست گرفتن. پوست برآوردن. پوست کردن. پوست بازگرفتن از:
بناخن پریچهره میکند پوست
که هرگز بدین کی شکیبم ز دوست.
سعدی.
، پوست برگرفتن از حیوان. سلخ. جلد. پوست کندن از حیوان، قشر از مغز جدا کردن. برداشتن پوست چنانکه در سیب و خیار و جز آن: تقشیر، پوست کندن از درخت و میوه و امثال آن، پوست کندن از کسی، مجازاً او را سخت عذاب و شکنجه دادن. پوست پیراستن. مال بسیار از او ستدن. هر چه دارد از او گرفتن:
مراعات دشمن چنان کن که دوست
مر او را بفرصت توان کند پوست.
سعدی.
، غیبت کردن و عیب گرفتن و طعن زدن و نکوهش کردن. (آنندراج). ظاهر کردن عیب کسی. (غیاث) :
بعد چندین پوست کندن این خوش آمدهای تو
همچو از استاد رگزن پنبه برچسباندنست.
اشرف
لغت نامه دهخدا
(وُفی ی)
جحف. (منتهی الارب). ستردن پوست از تن:
گرش نبرد ز تن آفتاب لطفت پوست
چو ژاله آب چه ریزد ز استخوان گوهر.
حسین ثنائی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وُ بَ)
پوست انداختن. سلخ:
حرف بگذاشته چون دل سخنش
پوست بفکنده همچو مار تنش.
کجاست زهره که بر صدر عشق بنشیند
که پوست افکند از هیبتش پلنگ آنجا.
سالک.
رجوع به پوست انداختن شود
لغت نامه دهخدا
(وَ حَ)
پوست کندن. پوست برکندن
لغت نامه دهخدا
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
پوست گرفتن، پوست باز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوست افکندن
تصویر پوست افکندن
پوست انداختن سلخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
((کَ دَ))
پوست گرفتن، قشری از مغز جدا کردن، غیبت کردن، صریح گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
لتقشيرٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
Peel, Skim, Skin
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
éplucher, écumer, écorcher
دیکشنری فارسی به فرانسوی
پوست کندن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
לקלף , להסיר , לקלף
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
چھلکا اتارنا , جھاگ ہٹانا , کھال اتارنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
খোসা ছাড়ানো , ফেনা তোলা , ত্বক ছাড়ানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
kumenya, kupiga, kuosha ngozi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
kabuğunu soymak, sıyırmak, derisini soymak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
껍질을 벗기다 , 걷어내다 , 피부를 벗기다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
皮をむく , すくう , 皮を剥く
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
schillen, afschuimen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
छीलना , झाग हटाना , चमड़ा उतारना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
mengupas, mengikis, mengkuliti
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
ปอกเปลือก , ตัก , ปอก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
sbucciare, scolare, pelare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
descascar, desnatado, depilar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
剥皮 , 撇去
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
obierać, zbierać piankę, obierać skórę
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
чистити , знімати піну , знімати шкіру
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
schälen, abschöpfen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
чистить , снимать пенку , снимать кожу
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
pelar, desnatado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی